اسكندر مقدونى صفحه 16
چت روم
درباره ما


hamed
به وبلاگ من خوش آمدید
ایمیل :


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 63
بازدید کل : 5668
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1


♫PlaySong♫


  • دسته بندی : <-PostCategory->
  • نویسنده : hamed

شهادت حسن مثلث در زندان

حسن مثلث (203) برادر عبدالله محض فرزند حسن بن امام مجتبى (ع ) كه مادرش فاطمه دختر امام حسين (ع ) بود، از مردان الهى و آگاه و پرهيزكار در دودمان امام حسن مجتبى است .
وى نيز در امر به معروف و نهى از منكر، مشى برادرش عبدالله محض و پسران او را داشت تا سرانجام خود و فرزندانش در اين راه شهيد شدند.
ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين (204) مى نويسد:
وقتى كه عبدالله محض را به دستور منصور در زندان مدينه حبس كردند، حسن مثلث آنچنان ناراحت شد كه سوگند ياد كرد و تصميم گرفت تا برادرش عبدالله در زندان است ، لباس نرم نپوشد و بدنش را خوشبو نسازد و غذاى لذيذ نخورد، از اين رو منصور دوانيقى او را ((حاد)) مى ناميد يعنى ترك كننده لذائذ و زينتها.
او از راههاى گوناگون از دستگاه منصور اظهار تنفر مى كرد تا سرانجام او را در كوفه زندانى كردند، و در سال 145 هجرى در سن 68 سالگى در همان زندان از دنيا رفت . (205)


مبارزات قهرمانانه حسين فرزند على بن حسن مثلث (شهيد فخ )

مبارزات شگفت آور

از مردان بزرگ و با شهامتى كه تاريخ آفريد و با فداكارى هاى خود بطور عجيبى پرچم مخالفت با حكومت ستمگرانه بنى عباس برافراشت ، حسين است كه او را به خاطر آنكه در سرزمين فخ (206) مردانه جنگيد تا شهيد شد، ((شهيد فخ )) مى خوانند.
و آنچنان نهضت او جهانى و چشمگير بود كه به نقل ابونصر بخارى ، امام جواد (ع ) فرمود براى ما اهلبيت ، بعد از كربلا قتلگاهى بزرگتر از ((فخ )) ديده نشده است .
جهت ديگر شباهت شهداى فخ با شهداى كربلا اينكه ، بدنهاى قطعه قطعه شده شهداى فخ نيز سه روز روى خاكها افتاده بود و آنها را دفن نكردند.
مجاهدات قهرمانانه حسين و شهيدان فخ كه در برابر ظلم و ستم نبرد سرسختانه كردند و به شهادت رسيدند، راستى شگفت است .
خون پيامبر (ص ) در رگهاى آنها مى جوشيد، آنها هيچگاه حاضر نمى شدند كه بيدادگريها و جنايات بنى عباس را ببينند و خاموش بنشينند زندگى مرفه و علاقه و احترام مردم آنها را راضى نمى كرد و پيوسته سياه چالهاى زندان و زنجيرهاى شكنجه ، آشناى صميمى و يار پنهانى آنها بود.
در روزگارى كه حكومتهاى بنى اميه و بنى عباس در قصرهاى خود در كنار شراب و نوازندگان به شهوت پرستى و عيش و نوش مى گذراندند خاندان پيامبر به جرم رشادت و نهضت بر ضد آنها به خاطر مردم مظلوم و ستمديده و مطالبه حقوق مردم ، زندان و مرگ را برمى گزيدند، و چقدر در اين راه ، خشنود بودند، در زندانها همانند وقتهاى ديگر به عبادت خدا و ستايش او مى پرداختند، و لبهاى پاكشان پيوسته به ذكر خدا در حركت و قلبهاى زنده و پرتپش آنها از عشق خدا موج مى زد و خاطره هاى فداكارى پدرانشان همواره در دلشان زنده بود.


دوران حكومت هادى عباسى

تا آن زمان كه دوران حكومت جلاد روزگار، هادى عباسى (برادر هارون الرشيد) فرا رسيد در اين دوران ، آل على ، و آل حسن ، يا كشته مى شدند، يا در زندانها به سر مى بردند و يا متوارى بودند، در اين شرائط مردان آزاده و با شهامت از دودمان پيامبر (ص ) در مدينه اجتماع كردند و پرچم مخالفت بر ضد حكومت عباسيان را برافراشتند.
مدينه كه براى آل محمد (ص ) پايگاه و مركز بود، در نظر دشمنان آنها ((انبار باروت )) ناميده مى شد، و ناپاكان و غلامان حلقه بگوش خود را ماءموريت بر حكومت آن شهر مى دادند، مردم مدينه از نزديك روش ‍ فرزندان و فرزندزادگان پيامبر (ص ) را مى ديدند و اخلاق و رفتار انسانى و اسلامى آنها همواره ايشان را مجذوب و علاقمند مى كرد، و به حمايت و نبرد در ركابشان وا مى داشت و همين مساءله موجب شده بود كه مردم مدينه بسان زراعتى باشند كه داس خونين حكومتهاى جنايت كار آنرا درو كند.
براى اينكه به حكومت ستمگرانه هادى عباسى پى ببريد كافى است كه بدو نكته تاريخى ذيل توجه كنيد:
1 - او شخصى از فرزندزادگان عمر خطاب ، بنام ((عبدالعزيز)) را والى مدينه كرده بود، عبدالعزيز به خاطر رضايت حكومت غاصب تا مى توانست نسبت به علويان سختگيرى مى كرد، و آنها را آزرده خاطر مى ساخت و بر آنها لازم كرده بود كه هر روز نزد او حاضر گردند و هر كدام را كفيل ديگرى نموده بود، از جمله از حسين بن على (شهيد فخ ) و يحيى بن عبدالله محض و حسن بن محمد، تعهد و التزام گرفته بود تا هر يك از آل على را خواسته باشد، آنها را حاضر كنند.
جنايات و ستمهاى عبدالعزيز عمرى بسيار داشت ، از جمله هنگامى كه خبر شهادت حسين بن على و شهيدان فخ به او رسيد، خانه هاى آنها را در مدينه آتش زد و اموالشان را به غارت برد.(207)
2 - ابوالفرج در مقاتل الطالبيين مى نويسد: ((ابوالعرجا)) شتردار گويد: موسى بن عيسى (پسرعموى منصور دوانيقى ) مرا خواست و گفت شتران خود را در اينجا حاضر كن ، صد شتر نر را نزد او بردم ، گردنهاى آنها را مهر كرد و گفت : اگر يك مو از اينها كم شود گردنت را مى زنم ، سپس آماده رفتن به سوى حسين بن على (شهيد فخ ) شد با هم راه افتاديم تا به بستان بنى عامر رسيديم ، از مركب پياده شد، و بمن گفت بطرف سپاه حسين برو و آنرا از نزديك ببين و آنچه ديدى خبر آنرا برايم بياور، رفتم و از نزديك گردش ‍ كردم ، و آنها را در حال نماز يا تضرع و زارى در درگاه خدا، يا آماده كردن اسلحه ها ديدم ، نزد موسى برگشتم و به او گفتم درباره حسين و همدستان او جز گمان پيروزى را ندارم ، گفت به چه دليل ؟ جريان را گفتم (كه آنها با خدا هستند و خدا هم آنها را يارى خواهد كرد) دستهايش را بهم زد و سخت گريست ، به طورى كه گمان بردم او از جنگ با حسين و همدستانش ‍ منصرف شده است ، سپس گفت :
به خدا سوگند اينان نزد خدا از همه مردم گرامى ترند، و بحكومت از ما سزاوارتر مى باشند، اما چه مى شود كه سلطنت عقيم است ، و اگر صاحب اين قبر يعنى پيامبر (ص ) در حكومت با ما مبارزه كند، با شمشير به جنگ او مى رويم ، اى غلام طبلت را بنواز، سپس به سوى حسين و ياران او رفت و بخدا سوگند از كشتن آنها دريغ نكرد.(208)
آغاز و انجام نهضت حسين
هر ساله تعداد نسبتا زيادى از شيعيان از شهرهاى خود عازم حج خانه خدا مى شدند و نخست سر راه خود چند روزى در مدينه مى ماندند در اين سال وقتى كه هفتاد نفر از آنها وارد مدينه شدند، در اين چند روزى كه در آنجا بودند، تماس آنها را با علويين ، به والى مدينه ((عبدالعزيز)) گزارش ‍ دادند، او پس از اطلاع از اين تماس ، احساس خطر كرد و لحظه به لحظه بر شدت فشار شكنجه بر آنها افزود، و از راههاى مختلف آنها را تحت آزار قرار داد.
ولى چون ترس و زبونى در قاموس علويين وجود نداشت ، پايمردى و رشادت و دلاورى آنها نيز لحظه به لحظه افزوده مى شد، مردم آنچنان در خفقان و اختناق بسر مى بردند كه هر لحظه انتظار ميرفت ، انقلاب خونينى در مدينه رخ دهد.
آرى مدينه در تب انقلاب مى سوخت از يكطرف نوكران و چاكران خليفه سخت در تلاشند تا آل پيامبر (ص ) را يكسره از ميان بردارند و شكنجه گاهها از فرزندان پيامبر مالامال است ، از سوى ديگر باقيمانده علويان مى كوشند تا حكومت مدينه را ساقط كنند، پشتوانه دودمان پيامبر (ص ) دلهاى مردم و رشادت و شجاعت آنها است ، 23 نفر از آل على (ع ) وعده اى از شيعيان گرد آمده انقلاب آغاز شد و شهر مدينه را در تصرف گرفتند.
رهبر انقلاب ، آزاد مرد مجاهد و پاك نهاد، حسين بن على (شهيد فخ ) است ، و زا جبين او نور رهبرى و روشن بينى مشاهده مى شد، او رسما از فرصت استفاده كرده به تنظيم سپاه پرداخت .
پس از نماز به منبر رفت و پس از ستايش خدا، مردم را به كمك و فداكارى دعوت كرد و اعلام داشت كه من فرزند رسول خدا، بر جايگاه رسول خدا و در حرم رسول خدا، شما را براه و روش پيامبر و اطاعت و فرمانبرى خدا و به آنچه كه مايه خشنودى آل محمد (ص ) است مى خوانم ، خواسته من عمل به كتاب خدا (قرآن ) و سنت پيامبر و رعايت عدالت و برابرى در ميان مسلمين است .
والى مدينه از ترس جان خود از مدينه گريخته بود، و تمام تلاشهاى حسين ، مو به مو براى هادى عباسى گزارش مى شد، هادى عباسى سپاه مجهزى را در موسم حج به فرماندهى محمد بن مسلم به سوى مكه بسيج نمود.
حسين نيز در مدينه با سيصد نفر از همدستانش به قصد حج از مدينه عازم مكه شدند، هنوز به مكه نرسيده بودند كه در يك فرسخى مكه در بيابان ((فخ )) لشكر مجهز هادى عباسى ، جلو آنها را گرفت .
حسين به صف آرائى سپاه خود پرداخت و آماده جنگ شد، و مردم را با بيان دلنشينش به كمك دعوت كرد، طولى نكشيد كه نائره جنگ شعله ور شد و برق شمشير حسين از هر سو دشمن را تحت الشعاع قرار داد.
از طرف دشمن به حسين امان دادند و آنها در حقيقت مى خواستند زير ماسك امان ، حسين را از تصمييم خود منصرف سازند، ولى حسين روشنتر از آن بود كه با آن نيرنگها اغفال گردد، او همه جوانب را با چشم آگاه خود ديده بود و غير از جنگ هيچ عاملى را مشكل گشا نمى دانست ، و شهامت را بر ذلت و ننگ ترجيح مى داد.
او مى گفت :
يا نجات محرومان و ستمديدگان از زير يوغ استثمار و ذلت و يا شهادتى كه پيام آور آنست .
ولى با مقايسه سپاه اندك حسين در برابر سپاه مجهز و بى كران حكومت عباسيان معلوم بود كه حسين و يارانش به شهادت خواهند رسيد او با پايمرديها و فداكاريها و كشتن بسيارى از دشمن ، با كمال سربلندى همچنان مى جنگيد، ياران مجاهد و برجسته او كه در ميان آنها سليمان بن عبدالله محض ، عبدالله بن اسحاق بن ابراهيم و حسن بن محمد بودند، در ركاب او جنگيدند تا كشته شدند.
از دلاوريهاى او اينكه شخصى كه در واقعه ((فخ )) حاضر بود گويد:
در بحران گيرودار جنگ ، حسين را ديدم كه به زمين خم شد و چيزى را در خاك دفن كرد و سپس مشغول جنگ شد، گمان كردم كه چيز گرانبهائى به همراه داشته ، نخواسته بعد از شهادتش به بنى عباس برسد، لذا آنرا دفن كرده است ، صبر كردم وقتى كه جنگ پايان يافت ، به سراغ آن محل رفتم خاك را كنار زدم ، ديدم قسمتى از گوشت صورت حسين است كه در حين جنگ از چهره او قطع شده و او آن را دفن كرده است .
سرانجام مرد جلادى كه حماد تركى نام داشت . از سپاه هادى عباسى فرياد زد: حسين را به من نشان دهيد تا به عمر او خاتمه دهم ، وقتى كه حسين را به او نشان دادند، تيرى به طرف او رها كرد و همان تير به بدن مقدس حسين رسيد و او را از پاى درآورد و شهيد شد.
دشمن سفاك عده اى از ياران حسين را اسير كرد و بيش از صد سر از بدن كشته شدگان جدا كرده همراه اسيران نزد هادى عباسى فرستاد هادى دستور داد همه اسيران را گردن زدند.
دشمن نه تنها از خود دودمان پيامبر وحشت داشت ، بلكه از خانه هاى آنها و از خشت و گلى كه به آنها انتساب داشت نيز در هراس بود، زيرا آنها نيز ياد و نام مردانگى و شهامت آن مردان آزاده را در خاطره ها تجسم مى كند، از اينرو بايد آن خانه ها نيز ويران گردد. لذا عامل مدينه (عبدالعزيز) پس از شنيدن شهادت حسين و يارانش دستور داد خانه هاى حسين و خويشان او را آتش ‍ زدند و اموالشان را به غارت بردند!
شهادت جانسوز حسين (ع ) و اخلاص او در اين راه آنچنان بزرگ و با اهميت بود، كه امام باقر (ع ) فرمود:
پيامبر اكرم (ص ) روزى به سرزمين ((فخ )) عبور فرمود و در آنجا به نماز مشغول شد، چون به ركعت دوم رسيد، شروع به گريه كرد، پس از نماز از علت گريه پرسيدند، فرمود:
در ركعت اول نماز بودم ، جبرئيل بر من نازل شد و گفت :
در اين مكان يكى از فرزندان تو شهيد خواهد شد و پاداش كسى كه در ركاب او شهيد شده دو برابر پاداش شهيدان ديگر است .
نيز نصر بن قراوش گويد:
شترهاى خود را به امام صادق (ع ) كرايه داده بودم ، در بين راه امام به من فرمود:
هرگاه به ((فخ )) رسيديم مرا خبر كن .
چون به فخ رسيديم ، محمل را حركت دادم و امام را از خواب بيدار نمودم ، امام از محمل پياده شد و وضو گرفت و در آنجا نماز گذارد. پرسيدم آيا اين نماز جزء اعمال حج است ؟ فرمود:
نه در اين مكان مردى از اهلبيت با گروهى به شهادت مى رسد كه روحهايشان قبل از اجسادشان به بهشت خواهد رفت .
هنگامى كه سرهاى شهيدان فخ را به مدينه آوردند، عده اى از اهلبيت از جمله امام موسى بن جعفر (ع ) وقتى كه آنها را ديدند، هيچكدام سخنى نگفتند جز امام موسى بن جعفر (ع ) كه فرمود:
((آرى انا لله و انا اليه راجعون )):
حسين درگذشت ، ولى به خدا سوگند او مسلمانى شايسته و روزه دار و شب زنده دار بود، امر به معروف و نهى از منكر مى كرد و در ميان دودمانش نظير نداشت .
از سخنان حسين (شهيد فخ ) است :
((ما دست به نهضت نزديم مگر پس از مشورت با امام موسى بن جعفر(ع ) كه او به نهضت فرمان داد.))(209)




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
تبلیغات

تبلیغات